یكـــی با بخت خوابیــده یكــــی با بخت ِ خوابیده
جهان خوابی است در بیخوابی چشم جهاندیده
یكی را حلقه در دست و یكی را دست در حلقه
كلید هـــر دری در قفــل هــــر دردی نچرخیـــده
یكی با عقل خوشنام و یكی با عشق بدنام است
بـــه نام نامــــی آنكس كــــه مـــــا را ننگ نامیده!
تعـــادل در تــــــرازوی كدامین دولتـــــی ای عقل!
كه ناسنجیده می گویی ولو سنجیده سنجیده!؟
سرم از شرب سنگین و سبوی شیشه ای در دست
ســــرم را در سبـــــو كــــن آه ای دُور نگـــــردیده!
تویــی آن آفتابــی گردن و من آن گل گیجـــــی
كه سرگردانی اش را هیچ خورشیدی نفهمیده
تو آن بازیگر تردستی و من آن گل پوچـــی
كه او را هیچكس از هیچ دستی برنمی چیده
من و تو با گناه عشق در جان هم افتادیم
گناهی كه خدا بخشیده آنرا نبخشیده
من و تو همچنان تب كرده و بیمار ِ ِهم، هرچند
خـدا داروی مـا را هردو در یک نسخـــــه پیچیده
"مرتضی آخرتی"
نظرات شما عزیزان:
گناهی كه خدا بخشیده آنرا کس نبخشیده
برچسبها: من و تومرتضیآخرتی
روزگار ...
قفس ...
خیال ...
آمدم اما ...
شهریار ایران ...
خوابی و خماریی ...
مزار ...
خوش می روی بر بام ما ...
سکوت هم ...
مژده بده ...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
دزدیده ایم یک سیب ...
امیدی به وصال تو ندارم ...
ندانم کجا می کشانی مرا...
به خاک من گذری کن ...
من و تو ...
ندارم به جز از عشق گناهی ...
چون بمیرم ...
من ساقی دیوانه ام ...
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی